Friday, May 14, 2010
Wednesday, April 28, 2010
شادم
Tuesday, April 13, 2010
Monday, April 12, 2010
دریا
Wednesday, March 31, 2010
هزار و یک سال
ما آدمها همیشه فکر کرده ایم که غمگین بودن یک طرف ، خندیدن یک طرف دیگر. و من آن شب فهمیدم که خنده غصه را نمی شوید. اما غصه را با آدم و آدم را با غصه دوست می کند... به غیر از این یک چیز دیگری هم فهمیدم. حس کردم که موقع غمگین بودن، یک خندۀ آرام یک مزۀ عجیبی دارد.
این رو توی "هزار و یک سال" شهریار مندنی پور خوندم و گرمم کرد
این رو توی "هزار و یک سال" شهریار مندنی پور خوندم و گرمم کرد
Monday, October 12, 2009
حالا چی؟
خوب نمیدونم اینجا باید فارسی بنویسم یا انگلیسی. شوخی بنویسم یا جدی. هر روز بنویسم یا گاهی. فقط می دونم که دلم برای نوشتن تنگ شده و از 360 به بعد هیچکدوم از فکرامو ننوشتم. خوب حیف نیس دنیا از این چشمۀ جوشان تفکر و تعقل بی بهره بمونه؟ پس می نویسم تا ببینم چه طوریه و خوشم میاد و اینا یا نع! فعلا عزت زیاد.ه
Subscribe to:
Posts (Atom)